محل تبلیغات شما
از بلندای شب می آمد
و ترسی اش از شب نبود.
ردایی از نور به تن داشت
و قلبش پر از پروانه های بنفش بود.

از اوج شب می آمد
و چشمانش، یکی ماه بود و یکی خورشید
و کهکشان از لبانش می تابید.
از خواب باتلاقی شب بر می گشت و چشمه ای از نور در لبانش.
ترسی اش از شب نبود.
می گفت:
ترس من از مرگ نیست.
هر چند که چون شبح بر تنم تار تند.
هر چند که انگره مینوی شب را فرا راهم دارد.
هر چند که آغوش کارش را بر من بگشاید.

می گفت:
ترس من از مرگ نیست.
و
بگذار خورشید عریان لبم را در دوزخ سیاه سکوت بگدازند.
بگذار شمیم ماه بلند عشق را هرگز استشمام نکنم.
بگذار ابلیس زشتخوی نابودی، چنگال پلیدش را بر جانم بفشارد

از قصر عفریتگان شب بر می گشت
از دژ گجسته ی شب.
تنها بوددر هم شکسته.
فروغ خورشیدش بر آب بود و ماه شوکتش لب بام
اما قامت نورش نشکست و یخ مردانگی اش چکه نکردو بر بلندای آفتاب پر کشیدو از کوه قاف شب گذشت.

می گفت:
ترس من از مرگ نیست.
با آن که قرن هاست خورشید سراب، بر خود نقاب آب زده است.
با آن که قرن هاست ابلیس پست کذاب، ردای شکوهمند اهورایی به تن کرده است.
با آن که قرن هاست معشوقه ی امید را در سیاهچاله های ظلمت تردید-زمان به زمان-بی عصمت می سازند.

ترسی اش از مرگ نبود
و نه از شب، از باتلاق شب.
اما.می ترسید.
می گفت:
ترس من از کرکس وار زیستن در این بیابان دلمرده ی فاسق است.
ترس من از فروختن آواز در شب روسپی عورت نماست.
ترس من از تن دادن به آغوش ماروتی عریان سازش است.
ترس من از فروختن مسیح آزادگی به یهوای نگی تسلیم است.

ترسی اش از پروانه شدن به دست شمع شب نبود.
و شمع را آتش زدشب را آتش زد.
و در یک شب ابدی به سوی نور پر کشید.

            اردی بهشت نود و چهار

آیه 32مائده:نجات یک جان برابر با نجات کل بشر

اختلالات دو قطبی(افسردگی شیدایی)

ماجرای دو عکسی که جهان را تکان داد...

شب ,  ,اش ,ترسی ,نبود ,خورشید ,ترس من ,من از ,    ,می گفت ,اش از

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

carradebra سایت دوستان - بزرگترین سایت تفریحی ایران نمایندگی ایمان Leon's style سنسور | سنسور فشار هگلر | تجهیزات اندازه گیری فشار Tony's site چگونه اثر لقمه حرام را از بین ببریم وبلاگ نمایندگی شمس Allen's life blinexdicons