یک روز سگی از کنار شیر خفته ای رد می شد. وقتی سگ دید؛ شیر خوابیده، طنابی آورد. و شیر را محکم به درختی بست.
وقتی شیر بیدار شد؛ متوجه وضعیتش شد. سعی کرد؛ تا طناب را باز کند. اما نتوانست! در همان هنگام خری در حال گذر بود. شیر رو به خر کرد؛ و گفت: ای خر! اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم! خر ابتدا تردید کرد. و بعد، طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
وقتی شیر رها شد؛ و خود را از خاک و گرد و عبار خوب تکانید؛ رو به خر کرد. و گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمی دهم! خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی! شیر گفت: من به تو تمام جنگل را می دهم. زیرا، در مکانی که سگان، دیگران را بند کشند؛ و خران برهانند؛ دیگر نمی توان زندگی کرد!!
آیه 32مائده:نجات یک جان برابر با نجات کل بشر
شیر ,خر ,تو ,جنگل ,دهم ,طناب ,جنگل را ,به تو ,و گفت ,نیمی از ,به خر
درباره این سایت